اشتباهات درمانگری

زمانی که فردی به رواندرمانگر مراجعه می کند معمولا دردمند است و رنجی دارد که در پی فهمیدن معنای آن و برطرف کردن آن است.علاوه بر آن میل به درک شدن یا به بیان دیگر به رسمیت شناخته شدن(تو وجود داری من تو را می بینم) از پر اهمیت ترین نیاز های ما انسان ها از بدو تولد است.

درمان بد دقیقا همان درمانی ست که از ابتدا درمانگر رنج انسان روبروی خود یعنی بیمار را به رسمیت نمی شناسد و تلاشی برای درک او نمی کند یا به واسطه ی عدم پاکسازی ناهشیار خود قادر به درک نیست.او به جای تلاش برای فهم آنچه که بیمار در حال تجربه کردن است،شروع به حدس زدن و معنا کردن تجربیات بیمار می کند، درحالی که تنها خود بیمار است که می تواند معنای نیرو های درونی خود را درک کند.

همچنین درمان روانکاوانه شخص محور یا فرد محور است. در حقیقت فرض بر این است که روش یک روش است اما وقتی وارد دنیای هر آدمی می شویم این معانی و انگیزه ها برای آن آدم منحصر به فرد است و نتیجه ی مهم این می شود که فقط با کمک این آدم می شود دنیای او را شناخت.فقط به کمک آن شخص می شود به انگیزه ی ناهشیار (معانی ناهشیار/دلایل ناهشیار) پی برد نه صرفا تخصص درمانگر.

 پس این نکته حایز اهمیت است که این درک نمی تواند براساس حدس و گمان های درمانگر یا روانکاو پیش رود بلکه این اراده و تفکر و تلاش خود فرد است که می تواند به این فهم کمک کند.در نتیجه وقتی از معنا صحبت می کنیم هیچ کس جز بیمار نمی تواند بگوید چرا.و همان لحظه که درمانگر به جای گوش دادن به بیمار به دانستن خود تکیه کند و خود را آن فردی ببیند که قادر به درک و داناتر است همان جاست که دیگر در ارتباط با بیمار خود نیست بلکه درحال گوش دادن به دنیای خودش است.

زمانی که درمانگر قادر به درک کردن و همدلی با بیمار خود نباشد مجبور می شود این جای خالی را با دانسته های تیوری خود پر کند.در نتیجه برای پیش بردن جلسه ی خود او بیمار را مدام مجاب به همراهی با تیوری و تکنیک ها می کند و آن جاست که با یک درمان مکانیکی و سرد که عاری از فهم انسانی ست مواجه می شویم.

 علاوه بر آن عدم درک درست بیمار موجب می شود تا درمانگر با وجود دانش تئوری خود نتواند تشخیص و ارزیابی دقیق و درستی درمورد بیمار داشته باشد در نتیجه او را در فشار و چالش هایی قرار می دهد که بیش از آنکه موجب همراهی نیرو های درونی سالم او شود، موجب می شود تا با نیرو های مخرب بیمار همراهی کند و حتی گاها اگر نتواند بیماری را درک کند و بفهمد به او برچسب و انگ می زند.

از دیگر نشانه های درمان بد را زمانی شاهد هستیم که متوجه تغییر جایگاه درمانگر و تبدیل شدن او به ناجی می شویم.زمانی که درمانگر یا روانکاو خودش را بالاتر از بیمار می داند و در رابطه درمانی جایگاه بالاتر و قابل احترام تر دارد و نقش نجات دهنده را ایفا میکند.گاها درچنین درمانی درمانگر به بیمار فرصت تفکر نمی دهد و صرفا درحال ارضا کردن امیال ناهشیار بیمار است تا بتواند ایده آل بیمار خود باشد درحالی که درمان خوب درمانی ست که در حقیقت به ما کمک می کند تا از ایده ال ها و انتظارات کودکی خود  دست بکشیم.

زمانی که رواندرمانگر جسارت مواجه با دیو های درون خود را نداشته باشد و صدمات روانی خود را برطرف نکرده باشد درحقیقت آن دیو ها را در جلسه دمانی خود نیز وارد کرده است اودیگربه خواسته و اراده ی بیماراحترام نمیگذارد و قالب های فکری و شخصیتی خودش را تحمیل میکند.به ظرفیت بیمار خود توجهی نمی کند و نیرو های دفاعی سالم بیمار خود را نیزمی شکند.

نوشتاری از: فاطمه رستمی 

استفاده از این مطلب با ذکر نام نویسنده و سایت مرجع بلامانع است.