ادای احترام: حبیب دوانلو، پزشک (M.D.)
آلن بیبر، پزشک / گردا گوتویک، دکتر مدیسین / ساندرو روسِتی، پزشک
حبیب دوانلو، پیشگام در حوزه روانپزشکی پویشی بود. در اوایل دهه ۱۹۶۰ او متوجه شد که بیماران بسیار کمی به رواندرمانی پویشی راه مییابند و بهطور کلی، درمانها فاقد تمرکز لازماند. همچنین او و دیگر درمانگران از طولانیشدن بیش از حد روانکاوی بهتدریج دلسرد میشدند. این عوامل موجب شد که او به رواندرمانی پویشی کوتاهمدت (STDP) علاقهمند شود. او برنامهای برای رواندرمانی کوتاهمدت در کلینیک خود راهاندازی کرد، بیماران را شخصاً درمان میکرد و همزمان بر کار دستیاران و دانشجویان نظارت داشت.
در سال ۱۹۷۳، در یک کنفرانس در اسلو، او با پیتر سیفنئوس روبهرو شد که پیشتر در بیمارستان عمومی ماساچوست در بوستون با او آشنا شده بود. این دو شروع به مکاتبه کردند. دو سال بعد، در مارس ۱۹۷۵، دوانلو نخستین سمپوزیوم بینالمللی رواندرمانی پویشی کوتاهمدت را سازماندهی کرد. در این گردهمایی و سمپوزیومهای بعدی، او گروهی از رواندرمانگران را که مانند خودش در حال کار با تکنیکهای کوتاهمدت بودند، گرد هم آورد.
این گروه شامل سیفنئوس، سال براون، جاد مارمور، دیوید مالان، ماردی هوروویتز، ساموئل آیزنشتاین و جیمز مان بود. دوانلو همچنین در معنای دیگری نیز پیشگام محسوب میشد: او از نخستین کسانی بود که جلسات درمانی خود را بهصورت ویدئویی ضبط میکرد. در واقع، او موارد بالینی ویدئویی شامل مصاحبههای اولیه، دورههای کامل درمان و ارزیابیهای پیامد(نتایج درمان) را در همان سمپوزیومهای نخستین ارائه داد؛ که همینها مبنای دو کتاب او شدند.
پژوهش بالینی دوانلو بر پایه فرایندی بود که طی آن جلسات درمانی بیماران را ضبط ویدئویی میکرد و سپس با دقتی وسواسگونه هر جلسه را بازبینی و تحلیل میکرد تا هر مداخله درمانی را اصلاح و دقیقتر سازد. او با این روش توانست فرایند درمانی را در قالب چیزی که آن را "توالی پویشی مرکزی" مینامید، صورتبندی کند. یکی دیگر از مشاهدات منحصر به فرد او کشف "الگوی تخلیهی اضطراب ناهشیار" بود که به شکل تنش ارادی عضلانی، تخلیه خودکار و در حوزههای شناختی و ادراکی بروز میکرد. این مشاهده پیامدهای مهمی برای سرعت و شیوه دسترسی به ناهشیار داشت.
او همچنین دریافت که با تمرکز بر هیجانها، مقاومت و رابطه انتقالی، میتواند بهسرعت ناهشیار بیمار را فعال کند (که به گفته او یعنی "غلبه اتحاد درمانی ناهشیار بر نیروهای ویرانگر مقاومت" و مستقیماً به موتور پویشی مرکزی در کانون مشکلات بیمار دست یابد. او این فرایند را "بازگشایی ناهشیار" نامید.
از طریق بازگشاییهای مکرر ناهشیار در فرایند کار بر روی تعارضها، دوانلو توانست به بیماران کمک کند تا هیجانهای شدیدی را که تاکنون از آنها اجتناب کرده بودند تجربه کنند—هیجانهایی همچون دردِ تروما، خشم، گناه، سوگ، عشق و بخشایش—و همچنین به صلح و آرامش در رابطه با تعارض یا تروما برسند، که معمولاً مربوط به نزدیکترین افراد در دوران اولیه زندگی آنان بود. از دید او، تجربهی گناه ناهشیار مهمترین عامل در این فرایند محسوب میشد.
روشهای موجود رواندرمانی کوتاهمدت بسیار حساس به کیس (برای کیس هایی با ویژگی های مشخصی کاربرد داشت) بودند: بیماران بر اساس انگیزهی بالا و مقاومت پایین گزینش میشدند؛ اغلب تنها یک کانون رواندرمانگرانهی ساده دنبال میگردید؛ و اهداف درمانی معمولاً محدود بودند. برای آنکه دسترسی به درمان گستردهتر شود، دوانلو تلاش کرد نوعی درمان را بپروراند که برای طیف وسیعتری از بیماران—از جمله بیماران بسیار مقاوم به درمان—کارآمد باشد؛ درمانی که نه تنها کاهش نشانهها و حل آنها را ممکن سازد، بلکه مشکلات پیچیدهی بینفردی و ساختاری-شخصیتی را نیز دربرگیرد. او این تکنیک جدید را رواندرمانی پویشی کوتاهمدت فشرده (ISTDP) نامید، در تمایز با STDP، و نظریهی زیربنایی آن را "فراروانشناسی جدید ناهشیار" معرفی کرد.
در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، او بر گسترش دامنهی بیمارانی که میتوانستند با ISTDP درمان شوند تمرکز کرد. به گفتهی دوانلو، شرایطی که در سراسر طیف روانتشخیصی با ISTDP قابل درمان است شامل اختلال علایم جسمانی، افسردگی بالینی، و ساختار شخصیت "شکننده" (که با ظرفیت بسیار پایین برای تحمل اضطراب و احساسات مشخص میشود) و همچنین ویژگیهای شخصیتی مازوخیستی، خودبازدارنده یا خودآسیبزننده است.
او اصلاحاتی بر تکنیک استاندارد افزود—مانند "فرمت تدریجی"، "بازسازی"، و "تغییر ساختاری چند بعدی ناهشیار "—تا درمان این بیماران را تسهیل کند. دوانلو موارد بالینی خود را بهطور گسترده منتشر کرد و در دهها کنفرانس، سمپوزیوم و دورههای فراروانشناسی در سراسر دهههای ۸۰ و ۹۰ و حتی دهه ۲۰۰۰ ارائه داد.
دوانلو تا دهه ۲۰۰۰ و پس از آن همچنان در خط مقدم رواندرمانی پویشی باقی ماند و از طریق پژوهشهای بالینی خود، فراروانشناسی ناهشیار را بیشتر تبیین کرد. دو مفهوم کلیدی همچنان بر درک فراروانشناخت او از ساختار نوروتیک مرکزی تأثیر داشت: ۱. آسیب و تروما دلبستگی با اشخاص مهم اولیه، و ۲. رنج ناشی از آن تروما که به شکلگیری احساسات واکنشی خشم مرگبار و احساس گناه ناهشیار میانجامید.
او مشاهده مهمی انجام داد: بیمارانی که در سن چهار سالگی یا بالاتر دچار تروما شده بودند، معمولاً نوع مخربِ احساس گناه ناهشیار را نداشتند و میشد آنها را با تکنیک استاندارد ISTDP درمان کرد. اما آنهایی که در سه سالگی یا زودتر آسیب دیده بودند، گناه ناهشیار و خشم مرگبارشان در ناهشیار بهاصطلاح "در همتنیده" باقی میماند و تجربه مستقیم گناه ناهشیار برایشان ممکن نبود.
دوانلو تأکید میکرد که این درهم تنیدگی (به هم تنیدن، گره خوردن) خشم بدوی و احساس گناه "نیروی مخرب آسیبزا در ناهشیار است که ما آن را مقاومت بزرگ مینامیم". چنین بیمارانی لازم داشتند فرایندی از "تغییرات ساختاری چندبعدی ناهشیار " و جداسازی گناه و خشم را بگذرانند تا بتوانند احساس گناه— او آن را نیروی آسیبزای اصلی ناهشیار میدانست—را تجربه کنند. این جداسازی مستلزم بسیج سطوح بسیار بالا از "مولفهی انتقالی مقاومت" بود.
افزون بر این، دوانلو دریافت که فعالسازی تجربهی بیماران از آنچه او "مسیر بدنی-زیستی-عصبی" احساسات بدویِ آمیخته با خشم مرگبار و گناه ناهشیار مینامید، برای حل هستهی آسیبزای ناهشیار ضروری است. اگر این احساسات، بهویژه احساس گناه، بهطور مستقیم تجربه نمیشد، آنها میتوانستند به نوروز انتقالی حلنشده در کنار نوروز اصلی منجر شوند. این پیشرفتهای فنی و فراروانشناختی بر بنیانی بنا شدند که او پیشتر با تکنیک استاندارد ISTDP گذاشته بود.
برای برجستهکردن این پیشرفتها، او روش خود را رواندرمانی پویشی کوتاهمدت فشردهی دوانلو (DISTDP) نامید. بیمارانی که با ISTDP درمان شده بودند و تجربهی بازگشایی احساسات شدید را پشت سر گذاشته بودند، این فرایند را چنین توصیف میکردند: رهاشدن از باری سنگین، احساس آزادی (از دردِ تروما، گناه و غیره) و رسیدن به صلح درونی با چهرههای دلبستگی اولیه.
دوانلو همچنان با توسعهی تکنیکهایی"بسیج گسترده و عمده ناهشیار" و قالبهای درمانی بلوک چون تلاشهای خود را بر درک عمیقتر ناهشیار متمرکز کرد. در تقابل با تکنیک استاندارد ISTDP—که شامل جلسات یکساعتهی هفتگی بود—او قالبی بهشدت فشرده طراحی کرد که در آن بلوکهایی از درمان چند ساعت در روز و به مدت ۳ تا ۴ روز متوالی برگزار میشد و تأکید وسیعی بر تغییرات ساختاری چندبعدی ناهشیار داشت. این بلوکها، که معمولاً یک یا دو ماه فاصله داشتند، مستلزم آن بود که درمانگر بتواند سطح بالایی از برانگیختگی مولفهی انتقالی مقاومت و اتحاد درمانی ناهشیار قوی را حفظ کند تا دستاوردها میان جلسات تداوم یابند.
در دههی ۲۰۱۰، دوانلو تلاشهای درمانی و آموزشی خود را بر تکمیل و پالایش این تکنیکها متمرکز کرد. او مشاهده کرد که درمانگرانی که خودشان از سطح بالایی از برانگیختگی ناهشیار شخصی برخوردارند، میتوانند با موفقیت بیشتری از این تکنیکها استفاده کنند. در اواخر دهه ۲۰۱۰، آموزشهای او بر برانگیختن ناهشیار درمانگران باتجربه متمرکز شد تا آنها بتوانند درمان فشردهی او را مؤثرتر ارائه دهند. او کارگاههای تجربی کوچکگروهی را در برنامهی مونترال برای برانگیختن ناهشیار توسعه داد.
با آغاز همهگیری کووید-۱۹، برگزاری این کارگاهها به دلیل محدودیتهای سفر بینالمللی مختل شد. با این حال، با فروکشکردن پاندمی، او با انرژی بیشتری فعالیتهای آموزشی خود را از سر گرفت و کارگاهها را تا دهه ۲۰۲۰ ادامه داد.
در نوامبر ۲۰۲۳، دوانلو پس از بیماری کوتاهی در منزل درگذشت. در طول سالهای متمادی که صدها متخصص را در سراسر جهان آموزش داد، کار بالینی مبتنی بر کیسهای او بهطور مستقل اعتبارسنجی شد و درمانش بهعنوان روشی مؤثر و مقرونبهصرفه برای طیف گستردهای از بیماران به اثبات رسید.