نوشتاری کوتاه در ضرورت درمانِ درمانگرهای DISTDP/ISTDP

 

نوشتاری کوتاه در ضرورت درمانِ درمانگرهای DISTDP/ISTDP

اين نوشتار حاصل تجارب درماني ما با بيماراني است که، به دليل تخريب ارزش های شخصيتي و ساختار دفاعي ناهشيار، توسط درمانگران مدعي تخصص در DISTDP ! دچار فروپاشي ذهني و رواني شده و تسلط بر زندگي شان از دست رفته بود .

پژوهشگران: آقای مسعود لئو عمادن، خانم فاطمه زم

 

 

مقدمه: نوزاد انسان ضعیف، آسیب پذیر و ناتوان است، ناتوان بودن بخشی از انسان است. به واسطه این ناتوانی و ضعف، سیستم های دفاعی او هم آسیب پذیر است.

بنابراین با قطعیت می توان گفت: هیچ انسانی نیست که تروما (ضربه روانی) نداشته باشد. فقط درجه، نوع، زمان و چگونگی تروما متفاوت ولی نتیجه آن یکی است. (در مقاله دیگری مفصل در رابطه با تروما توضیح داده شده است).

مغز انسان در اثر تجربه و یادگیری تلاش می کند خودش را زنده نگه دارد. چرا که وظیفه مغز، بقاء موجود زنده است. مغز می کوشد به هر روشی ظرفیت خودش را بالا ببرد تا بتواند تروما را حمل کند و به بقاء آسیب نرسد بنابراین تحمل و قدرت سازگاری بالا می رود. این قسمتی از کار مغز برای زنده ماندن است. در این صورت وقتی تروما حل نشود و فقط حمل شود، دید انسان به دردش از بین می رود ،گویی فقط قادر به تحمل و سازگار شدن با تروما می شود نه حذف آن. این وضعیت منجر به تکرار و عمق تروما می شود.

درصد زیادی از انسان هایی که دچار افسردگی های شدید و طولانی مدت هستند، درد تروما را با خود حمل می کنند بدون اینکه از ماهیت آن مطلع باشند. تکرار و حمل تروما، دید انسان را به خود تنگ و محدود می کند و انسان ها برای فهم دردهایش دنبال مشکالت بیرون از خود می گردند با این باور که " نیروهای بیرونی" عامل افسردگی، اضطراب، بیماری و مشکالت آنهاست. متأسفانه در تلاش برای حذف مشکلات بیرونی جهت بهبود حال خود، فرصت زندگی سالم را از خود می گیرند.

وقتی تروما و بیماری های ناشی از آن درمان نشود، قابل انتقال می شوند و نمی توان جلوی انتقال آن را گرفت و بیماری از فردی به فرد دیگر سرایت پیدا می کند. در روابط، خصوصا روابط نزدیک مثل رابطه والد-کودک، رابطه درمانگر- بیمار و دانشجو-استاد و... درصد بالایی انتقال و اثر پذیری وجود دارد.

 

درمانگراني که ضمير ناهشيار خودشان را پاک نکرده اند، خودآگاه و ناخودآگاه با تکنيک های درماني DISTDP به بيماران آسيب رواني وارد مي کنند. چطور؟

 

بسیاری از درمانگران نه فقط ترومای روانی خودشان را به بیمار انتقال می دهند، بلکه خواسته ها، توقعات و منِ بزرگ)نارسی ست(، خشم و سادیسم پنهان خود را، که در تراپی موبوالیز می شود از طریق head on collision به بیمار انتقال می دهند.

با خشم و سادیسم پنهان در شخصیت خود، به شخصیت بیمار به اسم تکنیک حمله می کنند و او را تبدیل به یک انسان بی دفاع می کنند. آنها شخصیت بیمار را هدف می گیرند و از طریق خرد کردن او، لذت می برند.

بسیاری از درمانگران عاشق کار کردن با DISTDP هستند و تمرکزشان را فقط بر احساس خشم بیماران می گذارند؛ آنها تنها احساسی را که می شناسند خشم است و از طریق فشار به بیمار، برای بارها و بارها تجربه کردن آن، خودشان لذت می برند. همان درمانگرانی که به واسطه مدرک ها و یادگیری تئوریک این درمان، به خودشان جایگاه می دهند و باور دارند که: من تراپیست هستم و حق دارم، حق دارم حمله کنم و تو حق دفاع نداری، حق دارم خرد کنم اما تو حق نداری، حق دارم تو را سرزنش کنم اما تو حق نداری، حق دارم چون از تو بالاتر و برتر هستم! مدارکم را ببین! پس من حق دارم! من از تو بهتر می فهمم! هر کاری من می گویم انجام بده و گرنه سایکوپات هستی!

 

چطور روان درمانگر/ روان کاو، جلوی انتقال بيماری خودش را به بيمار بگيرد؟

 

وقتی روان شناس قصد دارد روان کاو/ روان درمانگر شود، موظف است ضمیر ناهشیار خودش را درمان کند. در هر صورت اگر بیماری باقی بماند، انتقال آن به روان یک فرد دیگر خصوصا در روابط نزدیک بسیار قطعی است.

روان کاو و روان درمانگر شدن با درجه و مدرک دانشگاهی حاصل نمی شود. روان کاوان نیز مثل سایر انسان ها مشکالت درونی دارند. گاهی مشکلات روان کاوان در طول زمان از بیمارانشان بیشتر می شود. روان کاو کسی است که ابتدا برای درمان خودش به عمق ضمیر ناهشیار خود سفر کرده و بیماری های آن را تا حد امکان رفع کرده باشد. در غیر اینصورت فقط مدرک های کاغذی دانشگاهی نمی تواند بیماران را درمان کند!

یک روان کاو موظف است تروماها و ضمیر ناهشیار خودش را درمان و مراقبت همیشگی انجام دهد چرا که: وظیفه اول هر انسانی مراقبت از روان خودش است و بعد کمک به انسان دیگر در صورت سالم بودن.

 

علت اينکه آقای دکتر حبيب دوانلو تنها راه درمانگری سالم را، درمان ناهشيار درمانگر مي داند، اين است که:

 

يک: انسان ها به راحتی بیماری های روحی خودشان را به صورت ناهشیار به یکدیگر منتقل می کنند. درمان ناهشیار باعث می شود درمانگر ذهن و احساسات خود را سالم کند و از این طریق تجربه ها و مشکالت روحی خودش را وارد ذهن بیمارش نکند. با این روش جلوی انتقال متقابل(ترنس فرنس نوروز) گرفته می شود.

درمانگری که خود را شناخته باشد و قدرت همدلی بالایی داشته باشد، مشکلات خودش را از بیمارش جدا می کند و جلوی ایجاد ترنس فرنس نوروز را می گیرد.

دو: وقتی روان درمانگر یاد بگیرد که ذهن و احساسات خودش را تحت تسلط خود در آورد، جلوی نیروهای مخرب را می گیرد و اجازه نمی دهد تفکر و احساساتش تحت دستکاری روانی دیگران قرار بگیرد.

هر روان کاو/ روان درمانگر به هر درجه ای که برای درمان تروما و اثرات ناشی از آن در خودش تلاش کند و آن را درمان کند، می تواند تا همان میزان با بیمار دیگری کار کند نه بیشتر. هر چه دید یک روان کاو به درد خودش عمیق تر باشد، او می تواند با عمق و درجه بیشتری از تروما کار کند. تجربه کار با بیماران دیگر نیز می تواند دید او را عمق بیشتری ببخشد.

 

نشانه واقعي درمان موفق و سالم چيست؟

 

بالا رفتن ظرفیت همدلی و انعطاف پذیری! نتیجه مستقیم درمان است. هر انسانی که باخودش روبرو می شود و درد خودش را حس می کند، توانایی همدل شدن با خود و دیگران را به آرامی پیدا می کند. در اثر همدلی قوی، سرزنش گری و قضاوت از بین میرود و درد معنا پیدا میکند. بنابراین انسان همدل به دردها احترام می گذارد، تحقیر و سرزنش از وجود او بیرون می آید و می تواند با دیده مهربانی و همدلی به خودش و سایرین در سفر درمانی ناهشیار همراه باشد.

 

چه کسي ميتواند صلاحيت کار با روش DISTDP را داشته باشد؟

 

کسی صلاحیت کار با روش D_ISTDP را دارد که در ابتدا ضمیر ناهشیار خودش را تاحد قابل قبولی درمان کرده باشد و ذهن، روان و احساساتش در تسلط خودش باشند؛ در اینصورت او از ترس ها، اضطراب، تفکرات بیمارگونه در رابطه با خود و دنیا و دیگران آزاد می شود.

چنین درمانگری صاحب همه احساسات، افکار و همدلی خودش است. او افسار احساسات و عقایدش را به دیگران نمی سپارد و با بیمارش با یقین و اعتماد به راه آزاد بودن انسانی همراه است.

تنها راه سالم درمانگری برای کسی که می خواهد با روش ISTDP/D_ISTDP، به زخم های دردناک روح یک انسان نزدیک شود و آن را درمان کند این است که ابتدا ناهشیار خود را از آسیب های مرموز، ناشناخته و زخم های روانی پاک کند تا بتواند به درد دیگری نزدیک شود. چرا که درد انسان ها ارزشمند است و هر کسی اجازه ندارد به دردهای پنهان انسان ها نزدیک و به نام تراپی آنها را باز کند.

چنین درمانگری با قدرت همدلی، ارزشمند دانستن دردهای انسان ها، اهمیت به ارزش آن انسان و زندگی او، می تواند نیرو های سالم روانی او را برای همکاری صد در صد جهت درمان آن آسیب و درد فرا خواند و با همکاری خود بیمار او را درمان کند.

 

هدف از درمان با روش DISTDP چيست؟

 

هدف از درمان، یادگیری مراقبت دائمی از روان است؛ تا ذهن و احساسات ما بتوانند به همراه بدن تا پایان سفر زندگی به سلامت به مقصد برسند. وظیفه و رسالت همیشگی درمانگران در ابتدا تسلط به بدن و روان خود و مراقبت از آن است و در وهله دوم، درمان بیماران و یاد دادن نحوه مراقبت از درمان به بیمارانشان است.

هیچکس نمی تواند مدعی شود می تواند تا ابد خود را از آسیب های روانی مجدد دور نگه دارد، مگر اینکه در امر تشخیص و مراقبت از خود خبره شده باشد . و خبرگی نیاز به زمان،تجربه، شکست، تالش و استمرار در تلاش دارد.

از حقوق بیماران در روش DISTDP این است که:

  •  حق هر درمانجویی است که بداند آیا درمانگرش، درمان شده است یا نه.
  •  حق هر درمانجویی این است که بداند درمانگرش توسط چه کسی و در چه سالی و با چه روشی درمان شده است.
  •  حق هر درمانجویی این است که با سند و مدرک بداند درمانگری که می خواهد روانش را به او بسپارد چقدر تخصص دارد و تا چه اندازه می تواند به او کمک کند.
  •  حق هر درمانجویی است با سند و مدرک از درمانگرش بخواهد راجع به این مسئله شفاف سازی کند.

چون انسان ارزشمند است، روح انسان بسیار ارزشمند تر است . باید در این امر بسیار دقیق تر و حساس تر بود.

دقیقا مثل بیماری با مشکالت قلب؛ وقتی به یک متخصص رجوع می کند حقش است بداند آن متخصص کیست ؟ از چه طریقی و چگونه متخصص شده است؟ آیا صلاحیت درمان بیماری او را دریافت کرده است؟

 

درمان و درمانگری يک راه است، مقصد نيست؛

در اتاق درمان دو بیمار وجود دارد، یکی درمانجویی اول راه است و دیگری درمانگری است که قبلا درمان خود را آغاز کرده، به درجه ای از سلامت رسیده تا به بیمارش در این راه کمک کند.

درمانگر با این کار اولین قدم در راه بیماران دیگر را برداشته است. فردی که مسلط به تئوری ها است و علم سایکودینامیک دارد، می تواند تئوریسین خوبی در آینده باشد، اما درمانگری هنری است که هر چقدر تئوری آن هنر را بخوانی و بدانی و به فلسفه آن هنر تسلط پیدا کنی، تا دست به انجام آن نبری و با آن هنر کار نکنی، هنرمند نخواهی شد. فقط علم خواهی داشت . هنرمندان دست به کار می برند و خود را فقط بند دانش و مدرک نمی کنند.

درمان از طریق همدلی و عشق است نه زور و اجبار و قالب بندی تئوریک.

روان کاوی یعنی سفر کردن به ناهشیار و ارتباط با هشیار، تغییر بینش و تسلط بر خود بدون شک و تردید.

نشانه بسیار مهم در شخصیت روان درمانگر سالم این است: انعطاف پذیری! او در شخصیتش قدرت بالایی در همدلی با احساسات دارد و راه تراپی را از احساسات بیمارش پیدا می کند. او مسلط به تئوری است و راه را گم نمی کند . هنر روان درمان گری نیز همین است.

کسیکه ضمیر ناخودآگاه خودش را پاک کرده، در یک راه گیر نمی کند، بیمارش را مجبور نمی کند از یک راه برای درمان خودش تلاش کند. او می تواند با تلاش در فهم احساسات بیمارش راه را پیدا کند. کسانی که در یک راه با بیمار گیر می کنند و از طریق زور و اجبار وارد احساسات می شوند، مشخص است که ضمیر ناخودآگاه خودشان هنوز پاک نیست.

کسیکه زحمت می کشد و تلاش می کند از دردهای گذشته ی خود درک پیدا کند و ظرفیت دیدن و لمس کردن آن دردها را پیدا کند، ارزش آن ها را می داند؛ او می تواند برای دردهای دیگران نیز ارزش قائل شود و به بیماران کمک کند بدون صدمه دیدن، درمان شوند. چرا که وظیفه درمانگر حذف تروماست نه ایجاد ترومای جدید.

 

آيا پاياني برای درمان DISTDP وجود دارد؟

 

همانطور که می دانیم این رویکرد روان پویشی فشرده و کوتاه مدت است. همه تلاش آقای حبیب دوانلو در روزهای باارزش عمر خود این بود که بتواند با یک روش کوتاه و فشرده راهی را باز کند تا انسان ها بتوانند از بیماری های ناشی از تربیت، آسیب های فرهنگی و اجتماعی و .... رها شوند و با انعطاف روانی، از شکنندگی و گرفتار شدن در بیماری نجات پیدا کنند. در این صورت سختی های زندگی آنان را نمی شکند بلکه سخت رو تر و محکم تر می کند. هم چنین درمان سالم، به انسان ها کمک می کند، بتواند جلوی انتقال مشکلات و بیماری های نسل های قبلی را به نسل بعد بگیرند.

پس آنها که درمانگری را با درمان کردن خودشان آغاز کرده اند به خوبی می دانند این درمان پایان دارد. پایان آن زمانی است که فرد صاحب همه احساسات خودش شده باشد . "صاحب احساسات خود بودن"، زمانی امکان پذیر است که تروماها پایان یافته است.

انسانی که ترومایش پایان یافته، آزاد است. یعنی میتواند راه و مسیر زندگی خودش را از قبل تا کنون ببیند و ادامه مسیر زندگی پیش رویش را نیز باز کند. او خودش را از گذشته رها کرده و انسانی است که خودش خواسته باشد، نه جبر و تقدیر تربیت را تحمل کند!

درمان DISTDP، درمانی فشرده و کوتاه مدت است. نه بلند مدت و جان فرسا. این راه کوتاه و فشرده را تنها کسانی می توانند باز کند که بیماری های خود را با تلاش های مستمر و صبوری درمان کرده باشند. و نکته جالب توجه این است برای تجربه الفبای احساسات، این درمان کوتاه و فشرده نیست. صبر، همدلی و مهربانی می خواهد تا بیمار با عشق و آرامش بتواند الفبا را بیاموزد. درمانگران موظفند در این سفر ناخودآگاه با آرامش و اطمینان خاطر و هوشمندی همراه بیمار باشند تا او هم بتواند تلاش کند و خودش را بیابد.

 

این نوشتار، توسط سایت خانه خورشید منتشر شده است؛ در صورت استفاده از متن آن ذکر منبع و پژوهشگران الزامی است.