ظرفیت همدلی و روند شکل گیری آن ؛ (نگارش قسمت اول این مقاله توسط دکتر فاطمه زم انجام شده است)
تعاریف مختلف و بسیار زیادی از همدلی در متون مختلف ارائه شده است. اما آنچه در این مقاله نوشته شده است بر اساس درک تجربی در روند درمان ، آموزش هایم در CCT که توسط دکتر مسعود عمادن انجام می شود و دانش روان شناختی و مطالعات چند ساله خودم است. بنابراین استفاده از این مقاله برای همگان با ذکر این توضیح بلامانع است.
همدلی؛ ظرفیت شناختی درک درد، به دست آوردن دید سالم از خود، دیگران و دنیا و همچنین توانایی ایجاد ارتباط انسانی با جهان درونی و بیرونی بدون قضاوت، سرزنش گری و مقصر پنداشتن.همدلی ویژگی ای نیست که انسان با آن به دنیا بیاید، طبیعت انسان نارسیست و بدون همدلی است. همدلی ظرفیتی است که در طول زندگی کسب می شود و از کنار دیگران بودن و درک درد آنها ناشی می شود.
همدلی، ظرفیتی شناختی است که زیربنای نوروبیولوژی دارد. یعنی زمان شکل گیری و تکامل آن دوره ای از زندگی است که کورتکس در حال شکل گیری است.
بهترین نظریه ای که در این رابطه وجود دارد رشد شناختی پیاژه است. پیاژه در تحقیقات خود کودکان را در سنین محتلف در حین بازی کردن مشاهده می کرد. نحوه برقرار کردن ارتباط با دنیای درونی و محیط و شیوه بازی کردن کودکان و همچنین وی داستان هایی را که مبتنی بر تشخیص اصول و قواعد انسانی و عرف اجتماعی و قوانین دنیای فیزیکی بود طراحی کرد و از کودکان در سنین مختلف مصاحبه کرد. این تحقیقات طولی پیاژه منجر به شکل گیری قوی ترین نظریه رشد شناختی شد که پایه درمان های شناختی و هیجانی قرار گرفته است.
رشد شناختی نه تنها زیربنای درک کودک از دنیای فیزیکی است بلکه ادراک او از جهان اجتماعی را نیز شکل می دهد. در سنین حساس رشد که در نظریه وی قابل مطالعه است کودک ظرفیت شناختی برای درک خود و دیگران پیدا می کند و در تلاش برای سازگاری و انطباق پذیری با خود و دنیای اطراف بر می آید. در این سنین کورتکس بیشترین فعل و انفعالات را برای درک کردن دارد چرا که لازمه زنده ماندن و بقاء توانایی درک خود، دیگران و محیط پیرامون است.
کودک در مرحله غیر اخلاقی که تا قبل از شش سالگی است، آگاهی چندانی از اصول اخلاقی و درک دیگران ندارد و موجودی اخلاقی به شمار نمی آید. بعد از آن وقت اخلاقی شدن است چرا که روابط اجتماعی او در بیرون از خانواده در حال شکل گیری است و فرصت برای درک وو همدلی برای او فراهم می شود. تا قبل از آن همیشه مورد فهم و درک والدین و خانواده و اطرافیان نزدیکش است و حالا وقت آن است که آنچه دارد را در اجتماعی کوچک به نام مدرسه با دیگران به اشتراک بگذارد. وقتی وارد مرحله اخلاقی می شود ابتدا تابع دیگران است و کاملا واقع گرایانه قضاوت می کند. بزرگترها به کودک می گویند چه کاری انجام دهد درست است یا غلط. رفتارها بر اساس پیامدهایی که دارند موخرد قضاوت وی قرار می گیرد . کودک برای دوری از تنبیه و مجازات شدن و برای دریافت پاداش های مادی و روانی از اصول اخلاقی و اجتماعی پیروی می کند. اگر به مراحل سطح بالاتر رشد اخلاقی بروند می توانند توانایی شناختی و درک و استدلال اخلاقی پیدا کنند. این توانایی تویط تعامل با همسالان اتفاق می افتد. در گروه همسالان همه قدرت یکسانی دارند و می توانند به وسیله مذاکره کردن با یکدیگر از حال و هوای همدیگر بدون حضوی والدین مطلع شوند و بزرگترهایی وجود ندارند که قوانین وضع کنند . درک دیدگاه دیگران پیشرفت بسیاری برای رشد قضاوت های اخلاقی بوجود می آورد.
پایه درک، همدلی، شناخت و قضاوت در کودکی و مراحل مختلف رشد شناختی و اخلاقی است و طبیعتا برای رشد آن نیاز به زمان ، تجربه و روابط اجتماعی با دیگران است.
بنابراین اگر کودکی مراحل رشد شناختی را بطور نسبی سلامت پشت سر گذاشته باشد و ظرفیت شناخت و درک را در طول دوره کودکی تا نوجوانی به دست آورده باشد در جوانی و بزرگسالی نیز می تواند از این ظرفیت به خوبی استفاده کند.
در بسیاری موارد والدین به واسطه و محیط اجتماعی به دلیل ناآگاهی از پیچیدگی های روان انسان و تاثیرات صدمه های روانی و تربیتی بر کودکان از روند رشد سالم درک و احساسات ناخواسته جلوگیری می کنند که تبعات آن در بزرگسالی منجر به خودتخریب گری و حتی صدمه به دیگران می شود.
بخشی از مشکلات بزرگسالانی که برای روان درمانی مراجعه می کنند ناشی از صدمه رساندن به خود است. وقتی قدرت و ظرفیت همدلی فرد با خود پائین است میزان سرزنشگری و انتقاد و حمله به خود بالا می رود. نتیجه آن بی لیاقت دانستن و بی ارزش کردن خود در زندگی است.
درمانگری با روش DISTDP شبیه کار یک جراح است. یک جراح ابتدا باید دستان خودش را تمیز کند و ذره ای آلودگی در آن نباشد تا بتواند به بیمارش کمک کند. هر چقدر هم جراح ماهری باشد و درجات بالای تحصیلی و دانشگاهی و ابزارهای پیشرفته ای داشته باشد، تا دستانش آلوده است قدرت صدمه رساندن و ایجاد عفونت های جدید را در بدن بیمارش دارد.
درمانگر DISTDP باید روان و احساسات خود را از صدمه های گذشته زندگی اش پاک کرده باشد، آنگاه با یادگیری علم و تکنیک های این درمان بتواند زخم بیمارش را به همدلی و انسانیت بشکافد، با او باشد تا بتواند ظرفیت نگهداری و تحمل درد مداوا شدن را پیدا کند و با کمک او به درمان آسیب هایی که ناخواسته به او وارد شده بپردازد.
به طور کلی کسانی که دید سالم به خود و دیگران را به دست می آورند، و به یک باور و یقین در رابطه با همه انسان ها می رسند می توانند همه انسان ها را انسان ببینند. هر چقدر هم یک انسان صدمه دیده باشد و هرچقدر هم مخرب باشد، او یک انسان است که بطور اصیل سالم آفریده شده بود اما تجربه ها و گذشته زندگی اش ناخواسته به او تحمیل شده است.
همدلی توانایی رها شدن از خود و از بیرون به خود نگاه کردن است. کسانی که توانایی رها شدن از درون خود را پیدا می کنند و می توانند از بیرون به خود و مسایل خود نگاه کنند می توانند دیگران را هم به همین صورت درک کنند. در درک دیگران دچار قضاوت های شخصی نشوند و به گذشته های خود وصل نشوند و فقط و فقط آنها را ببینند.
وظیفه درمانگر همدل تلاش برای جدا کردن شخصیت اصیل یک انسان از آسیب های و قسمت ناسالم وجود اوست. همدلی نکردن با رفتارها و قسمت مخرب شخصیت بیمار خودش نوعی همدلی قوی است. درمانگر آنقدری به انسانیت مراجع احترام قائل هست که به او نشان می دهد که این بخش مخرب همه تو نیست و قسمت های دیگری است که به دلیل وجود این تخریب ها در حال از بین رفتن است و باید مرمت شود .
همدلی درمانگر باعث می شود انسان روبرویش که به خاطر دردهایش به او رجوع کرده است هم بتواند به خوبی انسانیت و اصالت خودش را از مخرب های وجودش که در اثر تربیت والدین و جامعه است جدا کند. خودش را مقصر نپندارد و برای اصلاح قسمت ناسالمی که منجر به زجر و اضطراب و خرابی های زندگی اش شده مبارزه کند و با همه توانایی وجودی اش تلاش کند همه سلول های ناسالم روانی را در خودش از بین ببرد. مسیر این درمان فشرده و کوتاه مدت است. کوتاه مدت به معنای آن نیست که در زمان کوتاهی همه مشکلات و آسیب ها رفع می شود بلکه به خاطر قوی بودن این روش پرداختن به حاشیه ها و مسائل پیرامونی حذف می شود و همه تمرکز بر بیماری است. به همین دلیل دسترسی و ورود به ناهشیار و پیدا کردن صدمه ها با چشم مسلح ناهشیار درمانگر از روش های قبلی سریع تر است. آن گاه که بیمار تغییرات را در درون خود و زندگی اش احساس کرد شروع زندگی جدید و تجربه های جدید است که باید با استمرا درمان این بار جهت درستی پیدا کند تا فرد بتواند توانایی لذت بردن از خود و زندگی اش را بطور سالم به دست بیاورد.
همدلی درمانگر در همه راه باعث می شود دید بیمار به خودش تغییر کند و او خود را انسانی قابل ارزش بداند. از حضور خودش در زندگی لذت ببرد و بتواند از خودش و دیگرانی که به او محبت داشته اند قدردانی کند. و خود را به قدری ارزشمند بداند که این بار در زندگی دوباره به خودش و دیگران صدمه نزند، بتواند اشتباهاتش را به موقع درک کند و توانایی اصلاح آنها را پیدا کند.
ریشه همدلی اما از توانایی و ظرفیت محبت کردن است ،اینکه من می توانم از خودم و مسائل درونی خودم عبور کنم و در پشت چشمان تو قرار بگیرم و از نگاه تو به مسائل بنگرم و دردت را بفهمم .
درمانگر همدل رنج زندگی فرد را درک می کند و در فهم او به این رنج نیز کمک می کند و سپس با همکاری همدیگر برای رها شدن از آن رنج ابدی تلاش می کنند. چرا که هیچ کسی متحق رنج دائمی و تحمیلی نیست . استحقاق آزادی از رنج ها برای همه ماست.
درمانگر همدل می تواند از نیازها و خواسته های درونی خودش آگاه باشد و از بیمارش برای رفع نیازهای خود استفاده نکند .
درمانگر همدل بیمارش را برای صدماتی که دیده است سرزنش نمی کند و او والدینش را مقصر نمی کند بلکه به او کمک می کند سهم خودش و دیگران را پیدا کند.
درمانگر همدل به بیمار کمک می کند مسئولیت درمان خودش را همراه با درمانگرش بپذیرد و برای آن تلاش کند و منفعل نباشد.
درمانگر همدل می تواند تمام بیمار را بشنود و با نیروهای مخرب بیمار مقابله کند .
درمانگر همدل می تواند بیمار را از پشت چشمهای او ببیند و به جای اینکه مشغول افکار و حدس و گمان های خود باشد از او بپرسد، سوال کند ، در او تحقیق کند تا بتواند او را درست بفهمد.
درمانگر همدل خودش را از بیمارش بالاتر و داناتر و بهتر نمی داند. او به خوبی درک کرده است او و بیمار هیچ تفاوتی از نظر انسانیت با یکدیگر ندارند. آنچه که ما را متفاوت می کند داشته هایمان است نه اصالتمان. بنابراین همدلی یعنی توانایی دیدن ارزش های انسانی نه داشته های انسانی.
آنجا که ارزش های یک رابطه انسانی با دلسوزی و فدا کردن خود جابجا می شود می تواند در امر درمان نیز مشکلات بسیار زیادی را برای بیمار بوجود بیاورد.
همدلی مقطعی نیست و در هر مرحله از درمان می تواند برای بهبود بیماری به شکل های متفاوتی عمل کند. دقیقا همانند یک جراح که نه با خشم بلکه با همه محبتش چاقو به بدن بیمار می زند تا او را از آن رنجی که تحمل می کند بتواند نجات دهد. لازمه این کار همراهی بیمار و جراح است.